گشتم . بسيار گشتم . در نورديدم همه را و بر گشتم .
يک زيرزمين متروک خاک گرفته . هواکشی که می گردد و به صدای نور طنين می دهد.
عاشق در آسمان به دنبال معشوقه می گردد .
پنکه سقفی می چرخد .
گل می رويد.
آب می چرخد و فرو می رود.
راننده تاکسی کرايه ها را جمع می کند .
پيچ می پيچد.
بگريز از احمقانی که گردش ابدی خود را صعود می پندارند و بگذار تا اينان در سقوط ابديشان بچرخند.
بسیار بزرگ و آرام دیدمش...
کنارش که رفتم قیافه اش رو انگار قبلا دیده بودم.... دوست داشتم بیشتر با او آشنا شوم....
به طرفش که رفتم تنهایم گذاشت.... تنهایم گذاشت....
گفتند او رنده کوچک خوشــــــــــــــــــــبختی بود...
نظرات شما عزیزان:
.gif)