دلنوشته های عاشقانه من
دلنوشته های من
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, توسط ترانه |

خدایـــا! 
بیا قدم بزنیم... 
سیـگار از من!
بــاران از تو

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, توسط ترانه |

زمین زخمی از خیش و من زخمی از خویش .

به کدام دادگاه و محکمه باید شکایت برد،

و حکم چه خواهد بود ...

وقتی ضارب و مضروب یکیست ...

سالها پیش وقتی میشنیدم : قاتل همون مقتوله ؛ می خندیدم

امروز اما ؛ می گریم ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, توسط ترانه |

ایـــن بـــار ،
سیـــگار را بـــکش ،
از طـرفـــی کـــه مـــی ســـوزد ؛
تـــا بــــدانــی چـــه میـــکشم

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, توسط ترانه |

چه زود ازم خسته شدی چه زود از یاد بردی منو

چه زود یکی دیگه اومد جامو گرفت تو دل تو

بهم وفا نکردی و تیشه زدی به قلب من

منو به غم نشوندی و گذشتی از کنار من

نمیدونم به جرم
عشق یه عمره که زندونیم

توی آتیش غم تو یه عمره دارم میسوزم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, توسط ترانه |

 

ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ
مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را
برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار ، توی تردید شب خدا نگهدار ، اگه خوابم اگه بیدار ، تو ی این فرصت تکرار ، بگو عاشقی برای آخرین بار

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هنوز نیامده ای خداحافظ ؟ تقصیر تو نیست ، همیشه همین گونه بوده ، برو اما من پشت سرت نه دست که دل تکان می دهم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خداحافظ ای ماه شبهای تارم
خداحافظ ای درد جانسوز جانم
خداحافظ ای عشق روزای خوبم
خداحافظ ای شور و شوق حضورم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آمدی چه زیبا ، گفتم دوستت دارم چه صادقانه ، پذیرفتی چه فریبنده ، نیازمندت شدم چه حقیرانه ، به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه ، واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه ، و من سوختم چه عاشقانه ،

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

تنهايي هم عالمي دارد...خوش هستي...به فكر كسي نيستي...ازهمه مهمتر تنهايي دلتو نميشكونه و باهات ميمونه!!.


 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

متن سنگ قبر فریدون مشیری

سفر تن را تا خاک تماشا کردی

سفر جان را از خاک به افلاک ببین

گر مرا می جویی

سبزه ها را دریاب با درختان بنشین

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

مطمئن باش برووو

ضربه ات کاری بود....

دل من سخت شکست

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

خدايـــــــــــا....من ترك تحصيل كردم!ميشه ديگه ازم امتحان نگيــــــــــــــري!!؟

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

چه کسي ميگويد که گراني شده است
دوره ي ارزانيست
دل ربودن ارزان
دل شکستن ارزان
دوستي ارزان است

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

مرورميكنم خاطراتمان را امامگر كپي برابراصل ميشود؟؟!!دلم برايت تنگ شده است

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

باوركن خيلي حرف است وفادار دست هايي باشي كه يكبارهم لمسشان نكرده اي!!!!!



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

دلم براي قديميهاي يك نفرتنگ شده...اين آدم جديد،ديگردل مراتنگ نمي كند..

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

رها کردی غم بی رنگی ام را
دل ساحل نشين سنگی ام را
دوبيتی هم اگر باشی از امشب
نمی بخشم به تو دلتنگی ام را

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

وقتی خاطره های آدم زیاد میشه دیوار اتاقشون پر عکس میشه اما همیشه دلت واسه اونی تنگ میشه که نمیتونی عکسشو به دیوار بزنی.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

تنها یک حرف مرا آزار میدهد...حتی یک کلمه هم نمیشود!.تنها یک حرف مرا هر روز غمگین تر میکند....تنها یک *ن *که در ابتدای*بودنت*نشسته است...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ......

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

خدایا...
بابت آن روز
که سرت داد کشیدم متاسفم
من عصبانی بودم
برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــش را ندارد
و مــــــــــن پا فشاری می کردم...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

وقتی می شنوم:

 " خواستن ، توانستن است.."

آتش ميگيرَم...

یعنی که نخواستی که نشــــــد ...؟!؟!

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.