دوستی ها کمرنگ ، بی کسی ها پیداست / راست گفتی سهراب ،آدم اینجا تنهاست
این آخرین بارم بود...
دیگراحساسم رابرای کسی عریان نمیکنم..
این روزها "صداقت" یعنی:
"حماقت"
استاد بيت آخر خود را كه مي نوشت غير از سه حرف اسم خودش بيشتر نداشت ***** او عشق، خط سوم خود را تمام كرد آن خط سومي كه به جز دردسر نداشت سحري كه در نظاره ليلي نهفته بود اي كاش بر اراده ي مجنون اثر نداشت
به این خیال که تو هستی
همه چیز سر جای خودش باقیست
تنها جای تو در کنارم خالیست
به این خیال که تو هستی شبهایم مهتابیست
تنها درد من در این شبها ، تنهاییست
در این شبهای بی قراری چیزی نمانده که با دلم در میان بگذاری
همه چیز از احساست پیداست ، در این لحظه های نفسگیر ، چیزی نمانده جز دلتنگی و انتظار
و این دل عاشق من ، همیشه بهانه میگیرد از من …
بهانه تو را ، تو را میخواهد نه دلتنگی ها را، تو را میخواهد نه به انتظارت نشستنها را!
در این شبهای بی قراری چیزی نمانده از من ، جز یک دل بهانه گیر
باز هم گرچه نیستی در کنارم ، اما در این هوای سرد ، عشق نفسهایت مرا گرم نگه داشته…
به این خیال که تو هستی ، همه چیز سر جای خودش باقیست ، تنها جای تو در کنارم خالیست، به این خیال که تو هستی شبهایم مهتابیست ، تنها درد من در این شبها ، تنهاییست !
به این خیال که تو هستی ، بی خیال همه چیز شده ام ، در حسرت دوری ات تنها و آشفته ام!
کجا بیایم که تو باشی ، کجا بروم که تو را ببینم ، کجا بنشینم که تو هم بیایی،دلم تنها به این خوش است که هر جا باشی ،همیشه در قلبم میمانی
اما تو بگو دلتنگی هایم را چه کنم؟ ، لحظه به لحظه بهانه های این دل بی تابم را چه کنم؟ تو بگو اشکهایم را چه کنم ، انتظار ، انتظار ، این انتظار سخت را چه کنم؟
فرقی ندارد برایم دیگر ، مهم این است که تو هستی ، مهم این است که همیشه و همه جا مال من هستی
اگر من در این گوشه تنها نشسته ام و به تو فکر میکنم ، تو در گوشه ای نشسته ای و در خیالت به من نگاه میکنی ، اگرمن با هر تپش از قلبم تو را یاد میکنم ، تو در آن گوشه با یادت مرا آرام میکنی
اگر من در این گوشه چشم انتظار نشسته ام ، تو در آن گوشه از شوق دیدار همه ی چوب خطهای این انتظار را پاک میکنی…
خدایـــا!
بیا قدم بزنیم...
سیـگار از من!
بــاران از تو
به کدام دادگاه و محکمه باید شکایت برد،
و حکم چه خواهد بود ...
وقتی ضارب و مضروب یکیست ...
سالها پیش وقتی میشنیدم : قاتل همون مقتوله ؛ می خندیدم
امروز اما ؛ می گریم ...
ایـــن بـــار ،
سیـــگار را بـــکش ،
از طـرفـــی کـــه مـــی ســـوزد ؛ تـــا بــــدانــی چـــه میـــکشم
چه قدر دوست داشتم تمام دلتنگي هاي اين روز ها را با كسي تقسيم مي كردم ، و يا كسي بود براي گوش دادن و درد دل كردن ، بماند كه آنقدر فاصله زياد شده كه هرچه فرياد مي زنم گويا صدايم را نه تو مي شنوي و نه هيچ كس ديگر
خیال بوسه ای که اینجا
جا گذاشتی اش ،
بر لبانم سنگینی می کند …
به خاک می افتم در مقابلت
فکر می کنی چیز دیگری هم
برای باختن دارم هنوز ؟
راديكال عشق
عشق مجموعه ايست از :
(( دلتنگي،مهرباني،دوري،انتظار،غم و اندوه،گذشت،صبوري،بي وفايي،اشك،ياد هم بودن،شوق و... ))
عشق حديث نامشروع نفس پرستي نيست.
عشق بد آموزي نيست.
بلكه واژه اي گران بهاست كه فقط دلداده ارزش آن را مي داند.
پس ابتدا عشق را بشناسيد
سپس از آن سخن بگوييد.
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
خیلی وقتا بهم گفتن چرا میخندی
بگو تا ماهم بخندیم..
اما هرگز نگفتن چرا غصه میخوری
بگو تا ماهم غصه بخوریم.
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی
باید آدمش پیدا شود!
دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست
فقط نقطه ای از آن خودم
ولی آن نقطه راهم
میخ میکوبم
تقدیم به تو باعشق
دست عشق از دامن دل دور باد! می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد ؟ که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست ، باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را ، بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را ، در کف مستی نمی بایست داد
سعید دوست گرامی
ســُــرخ می شوی ، وقتی می شنوی دوستت دارم !
زرد می شوم ، وقتی می شنوم " دوســــتش ...داری " !!
چهار شنبه سوری راه انداخته ایم...
ســـرخی ِ تو از من ، زردیِ من از تــــو !
همیشه من می سوزم .....و همیشه تو می پــــری
من و تو میدانیم کز پی هر تقدیر ، حکمتی می آید ،
من و فرسایش دل ، تو و تصمیم و مکان ، ما و تقدیر و زمان
چه شود آخر دلتنگیها ! خدا می داند
دوست داشتنِ کسی که شما رو دوست نداره
مثل بغل کردنِ کاکتوس می مونه
هر چی محکم تر بغل کنی
بیشتر آسیب میبینی ...
اشک خیمه زده بر صفحه ی چشم نگرانم/
چنـد روزیسـت که دلواپسـم و بـد نگرانم/
کوچه از رهگذر سرد غمت زار و گرفته ست/
شب بی تابش ماه روی تو برده امانم…
عاشق بودن را من يادت دادم . .
دلـتــنـــگــی
هــدیــه مـی دهنــد
لطفـــا آتــش بــس اعــلام کــنید!
بــه خـــدا
تمــــامـ شــد
دلـــــــــــم...!
ببار ای باران ، ببار که غم از دلم رفتنی نیست،///اشکهای روی گونه ام دیدنی نیست.ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست،///آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست.ببارای باران که شعرتلخ جدایی خواندنی نیست //غم تلخی که درسینه دارم فراموش شدنی نیست
گاﻫﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﻻﺯﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺒﺮﯾﻢ ﯾﺎﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺸﺎن ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ
دلا دیشب چه میکردی تو درکوی حبیب من؟ الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من؟
خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم / تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم / تو را و فادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم / تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم / تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟؟؟
حوا بودن تاوان سنگینی دارد …
وقتی آدمـ ها برای هر دمـ و بازدمـ
هوا نیاز دارند …
همیشه خودم را در لا به لای خاطراتت گم میکنم |
چه زود ازم خسته شدی چه زود از یاد بردی منو
چه زود یکی دیگه اومد جامو گرفت تو دل تو
بهم وفا نکردی و تیشه زدی به قلب من
منو به غم نشوندی و گذشتی از کنار من
نمیدونم به جرم عشق یه عمره که زندونیم
توی آتیش غم تو یه عمره دارم میسوزم
چــــه تو بـاشـی
چـــه نباشـی...
و مــ ـن خیــ ـــلی وقــ ــت پیـــش یـــاد گرفـ ـــته امـ ،
زندگــ ــی آسان تـر از ایـــن حرفــ ــهاستـ
و
با ارزشتر از وجود یک آدم
وای چه سخته که تو رو
کنار اون حس می کنم
سپردی دستاتو به اون
خودم رو پر پر می کنم
شوکه شدم تو اضطراب و سختیا
وای چه دردیه خدا
وای چه دردیه خدا
حالا فقط فکرم شده
تو رو ببینم و بگم
دست دلت درد نکنه
که پرپرم کردی گلم
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست