رنگ موهاش منو کشته

سادگی
وبازم سادگی
بی اعتمادی
دروغ
خیانت
چقد سخته با احساست بازی شه
چقد سخته بدونی تو این مدت براش مثل عروسک بودی
چقد سخته یکی رو دوست داشته باشی ولی اون...
خنده های دروغی
دوست دارم های دروغی
آدمای دروغی
فک میکنم یه مرده متحرکم
به کی میشه اعتماد کرد
به کی...
تیکه های قلبی رو که شکوندی جمع کردنش سخته
کاش هیچ وقت بهم نمیگفتی دوسم داری
کاش هیچ وقت نمیدیدمت
کاش هیچ وقت متولد نمیشدم
کاش زود تر بمیرم وخلاص شم
شاید به حرفام بخندید ولی اینا حرفای دلمه
دلی که شکسته
غروری که له شده
داغونم بدجور داغون
به آخر خط رسیدم
آخر خط...
گفت با خاطره ها خلوت کن گفتمش خنده به لب میمیرد گفت با خون جگر عادت کن گفتمش با که دلم خوش باشد گفت غم را به دلت دعوت کن |
قلب دختر از عشق بود ، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید . ریسمان ناامیدی را نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب و استواری و دعاهایش نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد. دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود :شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید. شیطان بود که می گفت نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای. اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را ......دختر نخستین گره را باز کرد و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ، شیطان مدت ها بود که گریخته بود
ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ
مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را
برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار ، توی تردید شب خدا نگهدار ، اگه خوابم اگه بیدار ، تو ی این فرصت تکرار ، بگو عاشقی برای آخرین بار
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هنوز نیامده ای خداحافظ ؟ تقصیر تو نیست ، همیشه همین گونه بوده ، برو اما من پشت سرت نه دست که دل تکان می دهم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خداحافظ ای ماه شبهای تارم
خداحافظ ای درد جانسوز جانم
خداحافظ ای عشق روزای خوبم
خداحافظ ای شور و شوق حضورم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آمدی چه زیبا ، گفتم دوستت دارم چه صادقانه ، پذیرفتی چه فریبنده ، نیازمندت شدم چه حقیرانه ، به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه ، واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه ، و من سوختم چه عاشقانه ،
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *