دلنوشته های عاشقانه من
دلنوشته های من
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

فرق من و تو: گفتی عاشقمی، گفتم دوستت دارم. گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم، گفتم من فقط ناراحت میشم. گفتی من بجز تو به كسی فكر نمی كنم، گفتم اتفاقا من به خیلی ها فكر می كنم. گفتی تا ابد تو قلب منی، گفتم فعلا تو قلبم جا داری. گفتی اگه بری با یكی دیگه من خودمو می كشم، گفتم اما اگه تو بری با یكی دیگه، من فقط دلم میخواد طرف رو خفه كنم. گفتی ... ، گفتم... . حالا فكر كردی فرق ما این هاست؟ نه! فرق ما اینه كه: تو دروغ گفتی، من راستشو

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

با هیچ کس برسر باورش نمی جنگم ، چرا که خدای هر کس همان است

که درونش به او می گوید.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

می خواستم دروازه های شهر قلبم را بگشایم و هر آنچه دارم فرش پایت کنم که بیایی ،

اما!!!

بادم رفت مگر قلب من چند دروازه داشت؟!

نگاه کردم بیشتر از یکی نبود که آنهم باز نمی شد! چرا؟

بادم آمد اجازه خروج ندارم و هر آنکس که بخواهد که بیاید باید کلید داشته باشد .

پس بیا که مهمان این شهر سکوت فقط تویی.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

کاش انسانها می دانستند آنچه می بینند و می شنوند،

گاهی وجود ندارد!

ولی آنچه قلبشان می گوید و می شنود همیشه وجود دارد .

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

با چشمک یک ستاره عاشق شده بود
با ساده ترین اشاره عاشق شده بود
شب رفت و ستاره اش به فردا پیوست
افسوس که او دوباره عاشق شده بود

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

زانجا که بوسه های تو آن شب شکفت و ریخت

امروز ، شاخه های کهن سر کشیده اند

نقش ترا که پرتو ماه آفریده بود

خورشید ها ربوده و در برکشیده اند

شب در رسید و ، شعله ی گوگردی شفق

بر گور بوسه ها ی تو افروخت آتشی

خورشید تشنه خواست که نو شد به یاد روز

آن بوسه را که ریخته از کام مهوشی

ماندم بر آن مزار و ، شب از دور پر گشود

تک تک برآمد از دل ظلمت ، ستاره ها

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

دلم می خواهد بخوابم

مثل ماهی حوضمان...

که چند روزیست روی آب خوابیده است

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

مرا که هیچ مقصدی به نامم ..

و هیچ چشمی در انتظارم نیست را !.. ببخشید !

که با بودنم ترافیک کرده ام!!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

وقتے مےخواهمت و نیستے

اتفاق ِ تازه اے نمےافتد؛

فقط من، ذره ذره ایوب مے شوم!!!

 

*************************************

وقتی از اسمان ستاره می بارد


من دستهایم را شکل قنوت میگیرم

شاید یکی از ستاره های اسمان پاک خدا

قنوت دستانم را نورانی کند..

گر چه خودم خوب میدانم

این دستان ناپاک

لایق نورانی شدن نیستند..

هر روز که می گذرد

از خود و خدای خود دورترم

این هم سرنوشت نا تمام من و خدای من است

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط ترانه |

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت
نمی توان گفت
حتی نمی توان سرود...
با تو بودن قصه ی شیرینی ست به وسعت تلخی تنهایی...

صفحه قبل 1 ... 35 36 37 38 39 ... 50 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.