|
||
![]() تكيه بر ديوار كردم خاك بر پشتم نشست دوستي با هر كه كردم عاقبت قلبم شكست آن قدر رنج كه دنيا بر دل ما مي كند بر دل هر كس كند ، ترك دنيا مي كند
|
||
[+] نوشته شده توسط محمد زارچی در 16:20 | |
آنکس که مي گفت دوستم دارد عاشقي نبود که به شوق من امده باشد رهگذري بود که روي برگهاي خشک پاييزي راه مي رفت صداي خش خش برگها همان اوازي بود که من گمان مي کردم ميگويد: دوستت دارم
میدونی هرچقدر دارم سعی میکنم که برام بی اهمیت بشی،یه نیرویی نمیذاره این کار رو بکنم...میخوام کاری کنم که بود و نبودت برام فرقی نداشته باشه،اما نمیشه...
کاش میشد برا همیشه فراموشت کرد؛اخلاقت خیلی عجیبه!یه لحظه مهربون،یه لحظه بی حوصله،یه لحظه...
کاش منم مثل تو بودم...چقدر راحت دلکندی...
میدونی چندوقته ازت بی خبرم؟میدونی چقدر با خودم کلنجار میرم تا ازت خبری نداشته باشم؟
همش دنبال یه بهونه ام که ازتو خبردار شم...
هرچی بهونه داشتم گرفتم،دیگه هیچ بهونه ای ندارم...
حالا نوبت توست،هر بهونه ای بگیری خریدارم...
چقدر سخته کسی رو دوست داشته باشی که دوستت نداره...چقدر سخته برای کسی اهمیت قائل شی که براش بی اهمیتی!!!
تو همین لحظه هاست که ناامید از همه ی امیدهای دور و نزدیکت میشی!!!
ناامید از هرچی عشقه!!!
درسته که یه روزی فراموش می کنی و یه روز دیگه فراموش می شی ولی اینو بدون فراموش شدگان هرگز فراموش کنندگان را فراموش نمی کنند...
گفتی دلتنگ دل نوشته هایم هستی… اما مهربانم دیگر دلی برایم باقی نمانده که بخواهد از پس ناگفته ها بنویسد
زندگي يعني بازي ...
سه ، دو ، يک ...
سوت داور....
بازي شروع شد!!!
دويدي ، دست و پا زدي ، غرق شدي ..
دل شکستي عاشق شدي ، بي رحم شدي ، مهربان شدي
بچه بودي ، بزرگ شدي ، پير شدي ....
سوت داور... بازي تمام شد... !!
زندگي را باختي...!
|
||
![]() |