وحشت از عشق که نه.ترسم از فاصله هاست!
وحشت از غصه که نه.ترسم از خاتمه هاست!
ترس بیهوده ندارم.صحبت از خاطره هاست!
صحبت از کشتن نا خواسته عاطفه هاست!
کوله باری است پر از هیچ که بر شانه ی ماست!
گله از دست کسی نیست مقصر دل ماست!!
|
برو ای دوست ، برو !
برو ای دختر پالان محبت بر دوش !
دیده بر دیده ی من ، مفکن و نازم مفروش ..
من دگر سیرم ... سیر .. !
بخدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست !
تف بر آن دامن پستی که ترا پروردست !
کم بگو ، جاه تو کو ؟ ! مال تو کو ؟ ! برده ی زر !
کهنه رقاصه ی وحشی صفت ، زنگی خر !
گر طلا نیست مرا ، تخم طلا ! ... مردم من !
زاده ی رنجم و پرورده ی دامان شرف
آتش سینه ی صد ها تن دلسردم من !
دل من چون دل تو صحنه ی دلقکها نیست !
دیده ام مسخره ی خنده ی چشمکها نیست !
دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است!
ضربانش ، جرس قافله ی زنده دلان
طپش طبل ستم کوب ، ستم کوفتگان
{ تک تک } ساعت ، پایان شب بیداد است!
دل من ، ای زن بدبخت هوس پرور ، پست !
شعله ی آتش { شیرین } شکن { فرهاد } است !
حیف از این قلب ، از این قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو ، تسلیم تو جانی کردم
حیف از آن که با سوز شراری ، جانسوز
پایمال هوس هرزه و آنی کردم
در عوض با من شوریده ، چه کردی ؟ نا مرد ! { نا زن ! }
دل بمن دادی ؟ نیست ؟
صحبت از دل مکن ، این لانه ی شهوت ، دل نیست !
دل سپردن اگر اینست ! که این مشکل نیست !
هان ! بگیر ، این دلت : از سینه فکندیم بدر !
ببرش دور ببر

دوستی ها کمرنگ ، بی کسی ها پیداست / راست گفتی سهراب ،آدم اینجا تنهاست
این آخرین بارم بود...
دیگراحساسم رابرای کسی عریان نمیکنم..
این روزها "صداقت" یعنی:
"حماقت"